آینه و نی در مثنوی

در ابتدا لازم است برای ورود به بحث، به تبیین نکاتی از برخی داستانهای مثنوی بپردازیم.
در داستان اعتراض شخصی به پیامبر (ص) به دلیل انتخاب یک جوان از قبیله هُذَيل به فرماندهی لشکر و بی ادبی و پرگویی شخص معترض در مقابل حلم مقام نبوت، مولوی بر می آشوبد1؛
چند گویی آی لجوج بی صفا این فسون دیو، پیش مصطفی
اُخ اُخی برداشتی ای گیج گاج2 تا که کالای بَدَت یابد رواج
و در بیان رعایت حرمت حلم انبیاء و اولیای الهی می گوید:
صد هزاران حلم دارند این گروه هر یکی چلمی از آنها صد چو کوه
و چند نمونه از تأثیر این حلم آگاهی بخش و مستی آفرین از خُمّ بلی3 را می آورد:
آنک آن اصحاب کهف از نُقل و نَقل سیصد و نه سال گم کردند عقل
زان زنان مصر، جامی خورده اند دستها را شرحه شرحه کرده اند
ساحران هم شکر موسی داشتند دار را دلدار می انگاشتند
جعفر طیار ژان می، بود مست زان گرو میکرد بی خود پا و دست
و نمونه آخر را در داستانی مجزا، از سرمستی های بایزید بسطامی با گفتن «ما أعظم شأنی4» او چنین بیان می کند:
با مریدان، آن فقیر محتشم بایزید آمد که تک یزدان منم
گفت مستانه عیان آن ذو فنون لا اله الا انها فاعبدون
وقتی مضمون سخن بایزید، بعضی مریدانش را به اعتراض وا می دارد و بایزید که از خامی آنها آگاه است، می گوید اگر بار دیگر چنین گفتم، مستحق مرگم و مرا بکشید:
حق منزه از تن و من با تنم چون چنین گویم، بباید کشتنم
چون وصیت کرد آن آزاد مرد هر مریدی کاردی آماده کرد
و بار دیگر در اثر استغراقی در حق، بایزید لا اله الّا اَنَا را تکرار کرد و مریدان کوته بین، هنگامی که بر جسم بایزید ضربه وارد می کردند، هیچ آسیبی به بایزید نمی رسید و برعکس جسم خودشان مجروح می شد:
هر یکی چون ملحنان گرد کوه کارد می زد پیر خود را بی ستوه
هر که اندر شیخ تیغی می خَلید باژگونه از تن خود می درید
یک اثر نه بر تن آن ذوفنون وآن مریدان، خسته و غرقاب خون
روز گشت و آن مریدان، کاسته نوحه ها از خانه شان برخاسته
پیش او آمد هزاران مرد و زن کای دو عالم درج در یک پیرهن
این تن تو گر تن مردم بدی چون تن مردم ز خنجر گم شدی
و مولوی نتیجه می گیرد که اولیای خدا در اثر فنای در حق از خود خالی و وجودشان متفاوت از دیگران و چون آینه اند:
ای زده بر بیخودان تو ذوالفقار بر تن خود می زنی آن هوش دار
نقش او فانی و او شد آینه غیر نقش روی غیر آن جای نِه
گر کنی تُف سوی روی خود کنی ورزنی بر آینه، بر خود زنی
ور ببینی روی زشت، آن هم تویی ور بینی عیسی و مریم تویی
و در ادامه نقل داستان بایزید، برای روشن شدن اینکه چگونه شخص از خود خالی و به اصطلاح بی خود می شود، به مثلی از شخص جن زده می پردازد که چگونه جن این توانایی را دارد که در انسانی حلول کند به طوری که شخص مجنون، رفتار انسی خود را فراموش و رفتار جن از او بروز می کند و درواقع شخص از خود، بی خود می شود:
چون پری غالب شود بر آدمی گم شود از مرد وصف مردمی
و گاهی دیده شده که این شخص بی خود شده با زبان بیگانه ای که قبلاً حتی یک لغت آن را نمی دانسته، صحبت می کند:
اوی او رفته پری خود او شده تُرک، بی الهام تازی گو شده
و این توانایی (سخن با زبان بیگانه) مربوط به آن شخص نیست و همان طور که او قبلاً هیچ لغتی از آن زبان بیگانه نمی دانسته، بعد از آن شرایط باز هم نمی داند. بلکه این کار از قدرت و تأثیر آن پری است:
چون به خود آید نداند یک لغت چون پری را هست این ذات و صفت
و توجه ما را به پی بردن به توانایی خالق كل و کردگار پری و انسان وا می دارد:
پس خداوند پری و آدمی از پری کی باشدش آخر کمی
چون پری را این دم و قانون بود کردگار آن پری خود چون بود
و در دنباله، مولانا با ذکر مثالهای بیشتری، حرف آخر خود را می زند که قرآن کلام خداست و اوست که قرآن را از زبان پیامبر (ص) جاری کرده است و منکر این حقیقت (که گوینده جز خداست) را کافر می شمارد:
گر چه قرآن از لب پیغمبر است هر که گوید حق نگفت او کافر است
و در جای دیگر5:
مطلق آن آواز، خود از شه6 بود لیک از حلقوم عبدالله7 بود
پس قصه «ما اعظم شأنی بایزید» می آموزد که انبياء همچون آینه غمّازند8 و همان طور که خروجی آینه شفاف، همان نور ورودی است، بنابراین نبی اکرم (ص) هم پیام حق (قرآن) را از حق گرفته و بی هیچ دخل و تصرفی به خلق رسانده است. در موضوع انتقال بی کم و کاست وحی، انبیاء واسطه ای چون آینه ای شفاف هستند ولی واسطه ای چون نی نیستند. آینه و نی دو مثال از دو گونه واسطه متفاوت اند، به طوری که آینه شفاف واسطه ایست امین با امکان دریافت زیاد و نامحدود ولی نی که واسطه قرار می گیرد، این گونه نیست. او برای هر نی (خروجی) متناسب با مختصات همان نی است و در دریافت ورودی (میزان دمیدن) هم، متناسب با مختصاتش محدودیت دارد، بر خلاف آینه که هر میزان ورودی را پذیرا ست.
با این مقدمه، پرسش این است که مصادیق این دو مثال آینه و نی در خصوص دریافت حق و معرفت خدا چه کسانی اند؟ مولانا، همان طور که گفته شد، انبیاء و اولیاء (انسانهایی که بدیل حق اند) که نی نفس خود را شکسته و فانی فی الله گشته اند، را آینه ای شفاف با ظرفيت كل وجود هستی می داند و دیگرانی که آینه دل را یا زنگار تعلقات خاکی آلوده و از دست داده اند، مصداق نی میشمارد و از ما می خواهد که برای دوری از انحراف، رعایت این تفاوت را نموده و خدای نکرده با قیاس خود با انبیاء و اولیاء (به دلیل اشتراک در خورد و خواب)، خود را مانند آنها و آنها را مانند خود نشماریم که موجب گمراهی و استهزاء، خواهد بود:
از قیاسش خنده آمد خلق را کو چو خود پنداشت صاحب دلق را
کار پاکان را قیاس از خود مگیر گرچه ماند، در نوشتن شیر، شیر
گفته اینک ما بشر ایشان بشر ما و ایشان بسته خوابیم و خور
البته کسانی در طول تاریخ بوده و هستند که به قول مولانا جایگاه انبیاء و اولیاء را نشناخته اند و درکی ازمقام آن آینه های توحیدی ندارند، گرفتار این قیاس مهلک شده اند و در اثر کوری دل، نی نفس خود را با آینه تمام نمای انبیاء و اولیاء، هم تراز دانسته اند:
همسری با انبيا برداشتند اوليا را همچو خود پنداشتند
این ندانستند ایشان از عمی9 هست فرقی در میان بی منتهی
و این مقایسه سبب گمراهی عظیمی شده است:
جمله عالم زین سبب گمراه شد کم کسی زابدال10 حق آگاه شد
حال به بیت زیر از مثنوی که راجع به کسانی است که که زنگار نفسانیت را نزدوده اند و لاجرم محدودیت نی وجودشان آنان را در شناخت خدا و قرآن محدود می کند از داستان موسی و شبان11 دقت فرمایید:
دم که مرد نایی12 اندر نای کرد در خور تای13 است نه در خورد مرد
اولاً معنی بیت، این است که دم نی نواز که همان ورودی نی است متناسب و درخور محدودیت نی است و نه درخور مرد نی نواز، به عبارت دیگر علیرغم «مبسوط اليد»14 بودن مرد نی نواز، ظرف و مشخصات نی است که تعیین می کند چه میزان ورودی به او برسد؛ شبیه هر ظرفی که متناسب با اندازه خود از رودخانه آب بر می دارد.
ثانياً حال که معنی این بیت روشن شد خالی از لطف نیست با توجه به بحث هایی که اخیراً پیرامون قرآن و تبیین وحی تحت عنوان «رؤیای رسولانه» در فضای مجازی پیچید و همزمان بیت اخیر نیز خوانده و شنیده شد، اشاره و توضیحی عرضه شود.
قبل از تبیین معنای بیت مذکور از زبان خود مولانا، جالب است که بدانیم مولانا این بیت را در مورد اشخاص خامی که مصداق نی اند و نه انبیاء که مصداق آینه اند، آورده است. حال آن که متأسفانه گوینده مزبور، این بیت را به ناروا در توضیحات خود یا موضوع پیامبر (ص) و قرآن به کار می برد و این رفتاری ناپسند، غیرمنصفانه و غیر امانتدارانه است. امید است که گوینده نسبت به اصلاح آن بکوشد و خدای نکرده نخواسته باشد تا نظرات خود که اتفاقاً در تضاد با مولاناست را صرفاً با خواندن ابیاتی از مثنوی آن هم در نابجا، آرایش داده باشد و البته که این شیوه غيرصحيح، فقط می تواند برای عوام مؤثر افتد و حتی می تواند چنین برداشت شود که گوینده تمایل دارد تا عوامانه این رواج کالای بد (به قول خود مولانا) به پای مولانا نیز نوشته شود. و الّا چنانچه مختصراً در این نوشته ذکر شد، مولوی به شدت نسبت به مقام نبوت و جایگاه قرآن حساسیت عمیق دارد. وی شکل نزول وحی را به خوبی تبیین کرده و منکرش را کافر میشمارد. او با مدعیان ناصالح فهم قرآن، سر ستیز دارد و معتقد است تبیین معنی قرآن در صلاحیت خود قرآن و صالحان است:
معنی قرآن ز قرآن پرس و بس وز کسی که آتش زدست اندر هوس
آتش زننده در هوس کیست؟ آیا جز کسی است که راه گناه را بسته و از گناه مصون است؟ کسی هم که از گناه مصون است، آیا جز معصومین و مطهرین اند که به معانی قرآن، اشراف و صلاحیت تفسیر آن را دارند (لايَمَسَّه الّا المطهّرون15)؟ این بحثی مفصل در حوزه قرآن و مثنوی می طلبد، ولی حداقل این است که مولانا تبیین وحی و قرآن را در اختیار اولیاء و پایان می داند. بدون آن که قصد اهانتی مد نظر باشد، صرفاً جهت رسایی مطلب به تمثیلی که مولانا برای این مدعیان آورده است توجه کنید که بازیر می آشوبد و به جز پاكان، مدعیان شناخت قرآن بر مبنای وهم را (نه از قول معصومین و مطهرین و اولیاء که آینه حق اند) با مثالی زشت و ناپسند از مگسی که بر برگ کاهی شناور در ادرار جاری حمار16 است و آن مگس ادعای کشتیرانی و علم دریانوردی17 را دارد، مقایسه می کند
آن مگس بر برگ کاه و بُوْل18 خَر همچو کشتیبان همی افراشت سر
گفت من دریا وکشتی خوانده ام مدتی در فکر آن می ماند دام
صاحب تأويل باطل چون مگس وهم او بول خر و تصویر خس
با مختصر توضیحی از داستان موسی و شبان، شفافیت موضوع دو چندان می شود زیرا روشن می کند که در راستای آن مبحث ناروا و ناصواب «رؤیای رسولانه»، بیت «دم که مرد نایی…» چگونه در ضد جایگاه خود به خدمت گرفته شده است!
شبان، خدا را با صفات مادی توصیف کرده بود، پس از آنکه موسی به سوی شبان بازگشت و گفت هر چه می خواهد دل تنگت بگو، پاسخ شبان شنیدنی است:
بعد از آن در سِرِّ موسی حق نهفت رازهایی گفت کان باید به گفت
چون که موسی این عَتاب از حق شنید در بیابان در پی چوپان دوید
و به شبان گفت:
هیچ آدابی و ترتیبی مجو هر چه می خواهد دل تنگت بگو
پاسخ شبان که در اثر برکت و تماس با ولی الله (حضرت موسی)، از چنان رشد و تحولی برخوردار شده است:
گفت ای موسی از آن بگذشته ام من كنون در خون دل آغشته ام
من ز «سدره منتهی19» بگذشتدام صد هزاران ساله زان سو رفته ام
تازیانه بر زدی اسبم بگشت گنبدی کرد و ز گردون بر گذشت
و این رشد، نی وجود شبان را به آینه تبدیل کرد و او را از عالم تاسوت به عالم لاهوت کشاند و البته که جای تشکر از موسی (ع) هم دارد:
محرم ناسوت ما لاهوت باد آفرین بر دست و بر بازوت باد
حال من اکنون برون از گفتن است این چه می گویم نه احوال من است
نقش می بینی که در آیینه ایست نقش توست آن، نقش آن آینه نیست
مولانا در ادامه با نام بردن از کلمه «نا فرجام شبان»، داستان را دو بخشی می کند. یعنی بعد از توصیف برخورد شبان با ولی الله که آینه گردید به بخش دوم می پردازد و با استفاده از کلمه «نافرجام شبان»، یعنی شبان قبل از تماس با ولی الله، توضیحاتی از احوال ما هم ارائه، و دو نکته را به زیبایی بیان می کند. یکی اینکه این برکت ولیّ خدا بود که ني وجود شبان در نافرجام را، آینه کرد و دوم اینکه به ما می گوید حال ما نیز در حمد و ستایش خدا یعنی در شناخت حق همچون نافرجام آن چوپان است و گذر از این مرحله بی لطف الهی (ولایت) میسر نیست وگرنه در مراتب شاخت خدا و در مقام مقایسه، از نافرجام شبان که در ستایش خدا شانه و جارو و … به کار می برد، جلوتر نیستیم و علیرغم اینکه الفاظ ستایش ما مثل گفتن سبحان ربی … از کلمات نافرجام چوپان بهتر است ولی ظرف محدود نی وجود ما به تنهایی و بدون لطف الهی، درک لازم از محتوی این تسبیح را در نمی یابد و بیت مورد بحث فوق را برای بیان حال ما و نافرجام چوپان می سراید:
دم که مرد نایی اندر نای کرد در خور نای است که در خورد مرد
هان و هان گر حمد گویی گر سپاس همچو نافرجام آن چوپان شناس
حمد تو نسبت بدان گر بهتر است لیک آن نسبت به حق هم ابتر است
حتی به جای اینکه این تسبیح را ذکر کنیم ولی درک نکنیم، ترجیح می دهد که ذكر نگوییم ولی درک کنیم.
در سجودت کاش رو گردانیی معنی سبحان رَبّی دانیی
پس بیت مورد بحث را مولانا در شأن امثال بنده و نافرجام چوپان، یعنی چوپان در آن بخش که هنوز ظرف نی وجودش محدود به حدود خاکی خود است، بیان کرده و حتی چوپان را در آن بخش که از برکت نبی خدا، نی وجودش آینه گشته و یک دفعه عوالم بالا را درنوردیده، شامل نمی شود. چه برسد به اولیاء و انبیاء الهی که جای خود دارد.
جای بسی تأسف است، چنین گفتاری (این بیت) که به عنوان تمثيل ادبی از مراتب معرفت الله آورده شده است را به ناروا و در نابجا، در بحث مرتبط با قلّه اعلی معرفت الله، شاهکار خلقت، آینه تمام نمای خالق، صاحب تاج لولاک و معراج، حضرت خاتم الانبیاء (ص) و کلام الله قرآن، قرائت شده باشد.
1- دفتر چهارم مثنوی
۲- لوچ
3- خم ألست ، خم ازلی
۴- شأن و منزلت من برتر است.
5- اشاره به داستان پیر چنگی (دفتر اول متنوی)
۶- خداوند
۷- پیامبر (ص)
۸- فاش کننده راز
9- کوری، نابینایی
۱۰- اولیاء، صالحان (بديل حق به معنی جانشین حق)
۱۱- دفتر دوم مثنوی
۱۲- نوازنده نی
۱۳- نی
۱۴-گشاده دست
۱۵- سوره واقعه، آیه ۷
۹ ۱۶- خر، الاغ
۱۷ – اشاره به داستان زیافت تأویل رکیک مگس (دفتر اول مثنوی)، واژه زیافت به معنی ناسرگی، نادرستی و ناخالصی می باشد.
۱۸- پیشاب، ادرار
۱۹- اشاره به آیات ۱۳ – ۱۶ سوره نجم